آرام می خزم کنار پنجره شب
شب و شهری که مدام لحظه های بی کسیم را به سخره گرفته اید
شهری که نمی تواند حرف بزند و بغضی نداشته تا احساس خفگی کند
شهری که دیوارهایش تنها مونس درد دل های من است
کاش صدایم را می شنید درمیان این همه و دورنگی ها
کاش می فهمید سال ها گریه کردن و نبودن دستی برای هم دلی یعنی چه؟
کاش می فهمید بغض فروخورده از خنده نامحرمان یعنی چه؟
کاش میفهمید هرروز را به آرزوی مرگ وندیدن فردا یعنی چه؟
وقتی کسی به انتظار آمدنم چشمی به در نمی کشد
وقتی کسی برای رفتنم دستی بلند نمی کند
یعنی مرگی بی صدا و جون دادنی تنها
یعنی هرثانیه از این شب را به انتظار مرگم سپری کردن
ای شهر شب نشین روزگار من…
مژگانی می دهمت گر خبر از مرگ دهی!!
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش , آواره, مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم,